آقا! آمده ام تا در شلوغی شهر گم نشوم
وقت وب گردی که میشه هیچ کجا ایران وب نمیشه
ایران وب رقابت نمی کند ؛ رقابت می آفریند

دل گفته های صمیمی زائران با آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام

 

این جا حرم است. حرم امن الهی. جایی که دسته دسته آدم هایی را می بینی که همگی نیازمند یک ضامن هستند... یکی با هواپیما آمده، دیگری با اتوبوس، قطار، خودروی شخصی و هزاران نفر با پای پیاده به سوی حضرتش شتافته اند. در این جمعیت عزادار از هر زبان و از هر فرهنگ و از هر نژاد، نماینده ای وجود دارد. یکی آذری است و دیگری لر، یکی از شمال آمده و دیگری از جنوب و نیز سایر کشورها. از سراسر ایران و جهان آمده اند تا در این روز غریب،کنار غریبی باشند آشنا.آخرین روز صفر، حس غریبی دارد، درست مانند حس آن بزرگ مرد وقتی جام زهر را بر او خوراندند. درست مثل آن لحظه که آقا سر نازنینش را بر دامن جوادالائمه(ع) می گذارد وچشم بر این دنیای فانی می بندد. حس غریبی دارد این روز! هر ساله در سالروز شهادت امام غریب خیل عظیمی از مسلمانان و دوستداران حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام در بارگاه مطهرش حضور می یابند. دست هایی که به نشانه ادب به روی سینه گذاشته می شود و قامت هایی که به احترامش می شکند... این وجه اشتراک هر زیارت کننده ای است که پا در این وادی عشق می گذارد.

 

با دیدن جمعیت یکدست رنگ ماتم پوشیده که سینه زنان به سمت بارگاه ملکوتی قدم برمی دارند، ناخودآگاه این سوال در ذهن موج می زند که این جمعیت عزادار در پس این همه اشک و ماتم چه دل گفته هایی با امام شان دارند...

 

قطره اشکی ...

 

«السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع)» لابه لای دسته عزاداران وارد صحن و سرای حرم می شوم. دلم می خواهد از تک تک آ ن ها بپرسم «از امام رضا(ع) چه می خواهی؟» اما چطور می شود خلوت این دلدادگان را شکست... جوانی را می بینم که در آستانه ورودی صحن به دیواری تکیه داده، لحظه ای چشم از گنبد طلایی حضرت برنمی دارد.

 

به او نزدیک می شوم. سکوت محض! هیچ چیزی نمی گوید فقط هر از چند گاهی قطره های زلال اشک بر روی گونه هایش می نشیند. به خودم اجازه نمی دهم کلام او را با امام رضا(ع) قطع کنم.«صلی ا... علیک یا ابالحسن»... صدای مردی حدود ۵۰ساله است که با سوز و گداز جان سوزی زیارت امام رضا را زیر لب زمزمه می کند.

 

«قتل ا... من قتلک بالایدی و السن»

 

«خدا بکشد هرکه تو را کشت با دست و زبان» رضاجان...

 

جملات مرد در هق هق گریه هایش محو می شود. کمی صبر می کنم تا زیارتش را تمام کند و کمی آرام تر شود. سوالم را که می پرسم دوباره اشک در چشمانش حلقه می زند. «افسوس که این همه عمر پا در بیراهه گذاشتم، وقتی فهمیدم چه گوهری در این صدف نهفته است که دیگر حتی نمی توانم ایستاده نماز بخوانم» او اهل لاهیجان است و هر سال ۳روز آخر ماه صفر را به مشهدالرضا مشرف می شود. آمرزش گناهان اصلی ترین خواسته اوست.

 

«چندین سال است که در این شب ها و روزها سر بر خاک آستان حضرت رضا(ع) می گذارم و از خداوند می خواهم به احترام این خاک آستان مقدس قلم عفو بر گناهان من بکشد.»

 

می خواهم پسرم غلام آقا باشد

 

کمی آن سوتر زوج جوانی یک زیارت نامه در دست دارند و مشغول مناجات با امام شان هستند. اجازه می گیرم تا چند لحظه با آن ها گفت و گو کنم. از سبزوار آمده اند و مدت ۳سال است که زندگی مشترک خود را آغاز کرده اند. وقتی از آن ها می پرسم که از امام رئوف چه می خواهید، مرد جوان به آرامی می گوید: مسافر کوچکی در راه داریم، از امام رضا(ع) می خواهیم به او سلامتی عطا کند و به ما هم صبر و شکیبایی و البته توانی برای تربیت و پرورشش.

 

حمید محبی کمی مکث می کند به نظر می رسد که دارد رویاهایش را در ذهن می پروراند، ادامه می دهد: دلم می خواهد پسرم غلام آقا باشد، برای همین نذر کرده ام اسمش را بگذارم «غلامرضا». دلم می خواهد وقتی بزرگ شد لباس خادمی بپوشد و به زائران حضرت خدمت کند. ما که نتوانستیم کاری برای امام رضا(ع) انجام دهیم حداقل «غلامرضا» جور ما را بکشد و آبروی ما را بخرد.

 

توفیق زیارت

 

«من هیچ چیزی از امام رضا(ع) نمی خواهم» این جمله نوجوانی است که در عزای امام رضا (ع) پیراهن مشکی بر تن کرده است. حسین می گوید: «همین که امام رضا(ع) به من اجازه داده است هر روز صبح به بارگاه نورانی اش بیایم و سلامی عرض کنم برای من کافی است.»

 

حسین اهل مشهد است و در یکی از بازارهای اطراف حرم در یک نقره فروشی کار می کند.

 

او می گوید: بسیاری از مردم دنیا آرزو دارند در تمام طول عمرشان برای یک بار هم که شده به زیارت امام رضا بیایند ولی این توفیق هر روز نصیب من می شود، پدرم می گوید ما هرچه داریم از صدقه سری ولی نعمت مان امام رضا(ع) است.

 

قبل از این که از حسین خداحافظی کنم ناگهان یک مسئله را به یاد می آورد و سراسیمه می گوید: ولی نه! من همیشه یک چیزی را از امام رضا(ع) خواسته ام یک خواسته بزرگ دارم حالا یادم آمد، هر بار که به حرم می آیم هنگام خداحافظی به حضرت می گویم: آقاجان هیچ وقت توفیق

 

پابوسی تان را از من دریغ نکنید...

 

کبوترهای حرم

 

در صحن و سرای حرم که قدم می زنی نسیم غریبی صورتت را می نوازد. احساس می کنی تمام این در و دیوارها و حتی زمین و آسمان در غم شهادت مظلومانه امام رضا (ع) داغدارند و به ناله و شیون به پا خاسته اند.گویی کبوتران حرم نیز شوق پرواز در سر ندارند. با پسر جوانی که برای کبوترها ارزن می ریزد گفت وگو می کنم.عبدا... کمالی، ۲۷ ساله، لیسانس کشاورزی و در حال حاضر بیکار. «بچه که بودم دلم می خواست یکی از کبوترهای حرم را به خانه ام ببرم تا هر وقت خواسته ای از امام رضا داشتم در گوش این پرنده بگویم و سپس رهایش کنم و تا خود حرم پرواز کند و آرزوهایم را به امام رضا بگوید. آخر خانه ما از حرم خیلی دور است»عبدا... از برادران اهل سنت است و در شهرستان قروه استان کردستان زندگی می کند، او که مسیر ۲۴ ساعته قروه تا مشهد را با اتوبوس طی کرده، ادامه می دهد: من علاقه و احترام خاصی برای خاندان پیامبر قائل هستم، روزی که در دانشگاه مشهد پذیرفته شدم از این که سعادت داشتم ۴ سال مجاور امام رضا(ع) باشم بسیار خوشحال شدم.

 

وقتی از عبدا... می خواهم در صورت تمایل خواسته اش از امام رضا را برایم بگوید، آهی کشید و می گوید: در تمام طول زندگی ام بارها به ایشان توسل کردم و هیچ گاه دست رد به سینه ام نخورده است.پیدا کردن کار و امکان تشکیل خانواده، اصلی ترین دغدغه این هم وطن است و از امام رضا می خواهد برای برطرف شدن این گرفتاری اش کمک کند.

 

و آن دخترک بیمار

 

هر زائری با زبان و گویش خودش درد دل هایش را با این امام معصوم بیان می کند.

 

صدای گریه زنی که شفای دختر بیمارش را از امام می طلبد، توجه ام را جلب می کند. به زبان عربی سخن می گوید و دختری خردسال و بی رمق را بر روی زانو دارد. سر دختر تناسبی با بدن او ندارد و بزرگ تر از حد معمول است.

 

زن لحظه ای دست از گریه و زاری برنمی دارد. چیزی از حرف هایش متوجه نمی شوم و تنها «رضا....رضا» گفتن هایش را می فهمم.ساده و بی ریا، دل شکسته و از همه جا رانده شده به نظر می رسد. این جا «زبان» عامل نزدیکی انسان ها نیست. «درد مشترک» آن ها را به سمت یکدیگر سوق می دهد.چند خانم دیگر که معلوم است نسبتی با وی ندارند کنارش می نشینند و دلداری اش می دهند.

 

دل گفته هایی که فراموش نمی شود

 

غرق در حال و هوای زائران و عزاداران هستم که مورد خطاب صدایی قرار می گیرم. «پسرجان!» برمی گردم، پیرزنی نحیف و خمیده قامت را می بینم.

 

«پسرجان! این لیوانو بگیر، برو از سقاخونه آبش کن برام بیار.»

 

نگاهم به دستان لرزان و پوست بر استخوان چسبیده پیرزن که لیوان را به سمتم دراز کرده خیره می ماند.

 

«پیر بشی ننه، پاهایم توان نداره. خودم نمی تونم برم.»

 

با لیوان پر از آب برمی گردم و پیرزن را کمک می کنم تا از میان انبوه جمعیت به کنار برود و با خیالی آسوده آب را بنوشد.

 

«السلام علیک یا اباعبدا...الحسین» لیوان را با ۳ نفس سر می کشد و ادامه می دهد: «ننه! هر وقت میای حرم یه کم از این آب بخور به نیت شفا»در مورد خواسته اش از امام رضا (ع) می پرسم، پاسخ می دهد: ننه خونه ما ته بولوار وکیل آباده ، از اون جا با خط ۱۲ می یام حرم، یک ساعت تو راهم، تو راه همش با امام رضا حرف می زنم، از عروسم می گم که با پسرم نمی سازه، یکی از نوه هام می خواد بره سربازی واسش دعا می کنم سالم بره، سالم برگرده، از همه بیشترم برای حاج رضا خدا بیامرزی می دم، تو راه همش صلوات می فرستم ننه، ولی نمی دونم چه طور می شه همین که می یام حرم و چشمم به گنبد و بارگاه حضرت می افته همچی یادم می ره، خدا خیرت بده ننه بیا زیارت نامه رو بلند بخون منم باهات بگم، سواد که ندارم ننه...»

 

بهانه ای برای زیارت

 

قبولی در کنکور، پیدا کردن یک کار خوب، همسری مناسب، آمرزش گناهان، آمرزش اموات، شفای بیمار، وسعت رزق و روزی و ... هزاران خواسته کوچک و بزرگ دیگر بخشی از آن دل گفته هایی است که دوستداران اهل بیت (ع) با امام غریب شان در میان می گذارند و از او می خواهند تا واسطه ای باشد برای نیل به آن چه صلاح شان در آن است.هنگام خروج از حرم رضوی، برمی گردم بار دیگر به رسم ادب سلامی بر حضرت عرضه می دارم. دوباره چشمم به همان جوانی می افتد که در ورودی صحن به دیواری تکیه کرده است و غرق در سکوت با امام خودش نجوا می کند.

 

در بین این زائران، بسیارند افرادی که نه کودکی بیمار دارند که شفایش را بخواهند، نه اسیری در زندان که آزادی اش را طلب کنند، نه مسافری در راه دارند که سلامتی اش را خواستار باشند و نه به نان شب محتاج اند که آرزوی وسعت رزق کنند.

 

این جماعت بی بهانه آمده اند، به شوق زیارت. این ها درد عشق دارند و این عشق آنان را به این جا کشانده است، این ها به امید یک گوشه چشم این چنین بر سر و سینه می زنند. این ها آمده اند آقا را زیارت و عرض ارادت کنند و بگویند که ما همه مطیع امر هستیم چون کسی که از شما اطاعت کند از خدا اطاعت کرده است.

 

مرد جوان بعد از این که جسته گریخته این جملات را بر زبان می آورد رو به حضرت می کند و می گوید: امام رضا، برای تعجیل در فرج آقا امام زمان دعا کنید تا من در دوران حیاتم طعم شیرین اسلام ناب را در سراسر جهان بچشم.

 

«السلام علیک یا علی بن موسی الرضا» و دوباره در شلوغی شهر ناپیدا می شوم در میان انبوه رنگ ها و بوها و در زرق و برق خیابان های آلوده به هیچ ...!

روزنامه خراسان

 ( www.khorasannews.com )


گردنبند بسیار زیبا نقره به همراه آب زمزم و آیت الکرسی

امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر

اوکسین ادز معتبرترین و بزرگترین سیستم کسب درآمد وبمسترها

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: پنج شنبه 14 بهمن 1389برچسب:آقا! آمده ام تا در شلوغی شهر گم نشوم,
ارسال توسط محمد رضا
آخرین مطالب

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی